نامردا
داستان كوتاهيه ( بخونيد )

پسره به دختری که باهاش دوست بود میگه :
امروز وقت داری بیای خونمون؟
دختره : مامانم نمیذاره
پسره : بگو میخوام برم استخر...
دختره اومد خونه دوست پسرش
پسره : تو که اومدی استخر مثلا باید موهات خیس باشن، برو تو حموم و موهاتو خیس کن!
وقتی دختره میره حموم، پسره به دوستاش زنگ میزنه . . .
پسره و دوستاش یکی یکی میرن و. . .
این آخری که رفت حموم ، دیدن خیلی دیر کرد ، نه یک ساعت نه دو ساعت ، موند تو حموم...
رفتن تو حمومو یهو دیدن دختره و پسره رگ دستشونو باهم زدند و گوشه حموم افتادن و روی دیوار حموم نوشته :
:
نامردا خواهرم بود . . .
+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 18:55 توسط
|
سلام به همه ی کسایی که به این وب سر میزنن. من شقایق هستم که این وبلاگ رو ساختم تامطالب عاشقان ای توی اون بزنم که همتون از خوندنشون کیف کنین امیدوارم که از این وب خوشتون بیاد راستی نظر یادتون نره آرشیورو هم نگاه کنید مطمئن باشید ضرر نمی کنید